دوستت دارم..

به یاد تو...

ببین و بگذر....خاطر به هیچ کس مسپار...

دوستت دارم..

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ 

دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌ 

ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود 

راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! 

در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

خرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین 

شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چه کار؟ 

 

شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌ 

گریه کن بر شانه‌ ام، غم خوارمی‌خواهی چه کار؟

 



نظرات شما عزیزان:

e
ساعت3:17---11 تير 1394

ساز خود را کوک کن امشب پریشان خاطرم
زخمه بر جانم بزن تا پای جان هم حاضرم

نغمه غمناک تارت شور و حال دیگری است
فکر غم را هم نکن! در این موارد ماهرم!

باطنم دریای توفانی است با امواج بغض
گول چشمم را نخور بگذر تو هم از ظاهرم

امشب از دیوانگی رنگ جنون دارد دلم
بین مجنون های عالم , گونه ای بس نادرم!

با همین ساز و همین ابیات جادو می کنم
هرکه نشناسد مرا گوید که شاید ساحرم!

با زبان تارت اکنون صحبتی با من بکن
پاسخت را شعر می گویم کنارت شاعرم!

کارمان اخر به مستی می رسد از سوز عشق
گرچه از خود بی خودم امشب پریشان خاطرم!
پاسخ: شود که بار دگر بشنوم صداي تو را ؟¤¤

ببينم آن رخ زيباي دلگشاي تو را ؟¤¤

گذارم آن سر خود را به روی شانه ی تو ¤¤

ببوسم آن سر و چشمان دل رباي تو را ¤¤

ز بعد اين همه تلخي که مي کشد دل من ¤¤

ببوسم آن لب شيرين جان فزاي تو را ¤¤

کي ام مجال کنار تو دست خواهد داد ¤¤

که غرق بوسه کنم باز دست و پاي تو را ¤¤

مباد روزي چشم من اي چراغ اميد

¤¤ که خالي از تو ببينم شبي سراي تو را

¤¤ دل گرفته ي من کي چو غنچه باز شود ¤¤

مگر صبا برساند به من هواي تو را ¤¤

چنان تو در دل من جا گرفته اي اي جان ¤¤

که هيچ کس نتواند گرفت جاي تو را ¤¤

ز روي خوب تو برخورده ام ، خوشا دل من

¤¤ که هم عطاي تو را ديد و هم لقاي تو را ¤¤

سزاي خوبي نو بر نيامد از دستم

¤¤ زمانه نيز چه بد مي دهد سزاي تو را

¤¤ به ناز و نعمت باغ بهشت هم ندهم

¤¤ کنار سفره ي نان و پنير و چاي تو را ¤¤

به پايداري آن عشق سربلندم قسم ¤¤

که سايه ي تو به سر مي برد وفاي تو را  ¤¤



e
ساعت3:06---11 تير 1394

عقل و دل روزی ز هم دلخور شدند
هردو از احساس نفرت پر شدند....

دل به چشمان کسی,وابسته بود...
عقل از این بچه بازی خسته بود....

حرف حق با عقل بود اما چه سود...
پیش دل حقانیت مطرح نبود....

دل به فکر چشم مشکی فام بود....
عقل آگاه از خیال خام بود....

عقل با او منطقی رفتار کرد...
هرچه دل اصرار,عقل انکار کرد....

کشمکش ها بینشان شد بیشتر...
اختلافی بیشتر از پیشتر....

عاقبت عقل از سر عاشق پرید...
بعد از آن چشمان مشکی را ندید....

خنده بر لب از غم این درد بود.....!.
تا به خود آمد بیابان گرد بود.
پاسخ:  جدال عقل و دل همواره در من ماجرا دارد♧♧

شبیه سرزمینی که دو تا فرمانروا دارد♧♧

شبیه سرزمینی که یکی در آن به پا خیزد♧♧

یکی در من شبیه تو خیال کودتا دارد♧♧

منِ دل عاشق و عشق تو شاید منطقی باشد♧♧

گل نیلوفر اغلب در دل مرداب جا دارد♧♧

تو دلگرمی ولی همپا و همدستی نخواهد داشت♧♧

کسی که قصد ماندن با منِ بی دست و پا دارد♧♧

خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست♧♧

توانستن برایم معنی نا آشنا دارد♧♧

زیاد است انتظار پر زدن از او که بی بال است  ♧♧

به کنج یک قفس عشقی هر چند بر سرش دارد♧♧



نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 10 تير 1394برچسب:, ] [ 13:49 ] [ هستی ] [ ]
مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آهنگ
دانلود آهنگ جدید کد راست کلیک ممنوع


  • شوم