ما عاشق هم هستیم
می رسد روزی
که می نشینم
که می نشینی
که می نشینیم و
فاصله ای بین ما وجود نخواهد داشت.
آغوش در آغوش هم با نگاه هایی که دیگر از هم
نمی دزدیمشان
در لحظه هایی که خارج از زمان و مکان ساکن شده اند
بدون واهمه و دلهره..
می رسد روزی که تمام دوست داشتنم
جذب نگاهت می شود و
همه ی عشقم در چشمهایت جا خوش می کند
و از پشت آن دو مردمک نگاهم می کند.
روزی که در حس دوست داشتن تو غوطه ور
می شوم و احساس سبکی می کنم.
می بینی ؟
ساده لوحانه می پندارم که می رسد ! که می رسی !
کاش تو هم بگویی که می رسد . . . که می رسی . . .
بیا و . . . بنشین و . . . بگو که رویا نیست
در این روزهایی که در وجودم امپراطوری دلتنگی
سخت درگیر کشورگشاییست و
سربازان امید به فتحی پیروزمندانه دل خوشند.. . .
کاش . . .
بیا و مرا در برگیر. . .
پیش از آنکه جزو فتوحات دلتنگی شوم.
نظرات شما عزیزان: