امروز روز دیگریست
روزی که می خواهم تو را
_ که عمری در شعرهایم مستتر بودی _
بارز کنم.
امروز می خواهم تو را از حاشیه ها بیرون بکشم
و به متن عاشقانه هایم بیاورم.
من می نویسم
که تو ببینی
و بخوانی
و بدانی
و تو می بینی
و می خوانی
اما . . .
پشت این همه قافیه و ردیف
زنی زندگی می کند
نه !
زنی زنده است
که هنوز . . .
تو اما غم به دل راه نده !
دستش را بگیر
و با او لا به لای درختان سیب قدم بزن
و سرخترین سیب را برایش بچین
و اگر دسته ای از گلهای وحشی را برایت چید
به یاد بیاور
که
اینجا زنی زنده است به یاد تو . . .
نظرات شما عزیزان: